درباره ننوشتن و معامله‌های زندگی

پارسال دوست داشتم وبلاگ بنویسم و اول سال با خودم قرار گذاشتم که تا پایان سال ۱۲ پست نوشته باشم. امسال اما همین اول سالی تصمیم گرفتم که ننویسم و خیال خودم را راحت کنم. هرچند نوشتن را دوست دارم، اما این انتخاب و اولویت امسال من نیست. احتمال دادم که بشریت هم بدون نوشته‌های من دچار ضایعه و خسران جبران ناپذیری نخواهد شد.

تصمیم دارم امسال بدون عذاب وجدان از ننوشتن، روی رشد استارتاپ‌مان متمرکز باشم. کمتر از ۲۰ ماه است که در باسلام مشغول هستم. انتخاب کردم و تصمیم گرفتم که برای به دست آوردن این تمرکز، از خیلی چیزها دست بکشم. هر روز که می‌گذرد به «معامله» بودن همه چیز زندگی بیشتر باور پیدا می‌کنم. انتخاب، اولویت، ترجیح، تصمیم و معامله کلماتی است که هر روز بارها و بارها به ذهنم می‌آید. وقتی اراده می‌کنی یک کار سخت و دشوار را انجام بدهی و به نتیجه برسی، باید هر چیز دیگری را تقریبا رها کنی. علت «دشواری انتخاب» هم همین «رنج از دست دادن» است. خوب یادم هست که وقتی پنچ سالم بود، ۴ سکه بیست و پنچ تومانی را گم کردم و به شکل مقتضی ناراحتی‌ام را به استحضار پدر رساندم. ایشان هم برای رفع تالم خاطرم، یک اسکناس صد تومانی به من داد. اسکناس صد تومانی رنج از دست دادن سکه‌ها را از بین نبرد. من در خیالم به این فکر بودم که ای کاش سکه‌ها را گم نمی‌کردم و الان دویست تومان داشتم. غافل از این که طبیعت هیچ وقت در ابعاد واقعی با ما این‌طور برخورد نمی‌کند.

چیزی که می‌تواند خوشحالی ما را خراب کند این است که زندگی را چیزی غیر از یک معامله ببینیم و دنبال منفعت‌های بدون هزینه باشیم. دل‌مان بخواهد که همه چیز را همزمان -یا حتی در یک بار عمری که می‌گذارنیم- داشته باشیم و غیرممکن بودن چنین معامله‌ای را انکار کنیم. زندگی به ما یاد می‌دهد که آدمیزاد مواجه است با انتخاب‌های دشوار بین ده‌ها و صدها مسیر و مکان و محیط و کار و عشق و آرزوی دوست داشتنی. تصمیم‌های ما حتی زمانی که از ته دل گرفته می‌شوند، آلوده هستند به رنج از دست دادن ده‌ها گزینه‌ی دیگر. به همین خاطر است که گاهی می‌گوییم من اگر دو نفر بودم، نفر دومم را می‌گذاشتم فلان مسیر را برود. یا من اگر یک بار دیگر فرصت زندگی داشتم، فلان طور زندگی می‌کردم.
رنج از دست دادن حذف شدنی نیست. بلکه تنها کاری که برای کاهش این رنج می‌توانیم بکنیم این است که با پذیرفتن قواعد معامله‌ی زندگی، ببینیم که چه چیزی را بیش‌تر از همه‌ی چیزهای دیگر می‌خواهیم، آن را انتخاب کنیم و با تمام وجود تصمیم بگیریم که سکه‌های عمرمان را خرج آن کنیم و بپذیریم که این سکه‌ها هرگز به جیب ما برنمی‌گردند.

حالا من پس از تجربه کردن دوران‌های شیرین و جذاب زندگی مثل دورانی که با موتور سفر می‌کردم، دورانی که بالای پشت بام خانه باغ وحشی با ده نوع حیوان متفاوت راه انداخته بودم و با آنها زندگی می‌کردم، دورانی که زیاد کتاب می‌خواندم، دورانی که زیاد می‌نوشتم و کلی دوست در وب داشتم، دورانی که ورزش حرفه‌ای می‌کردم، دورانی که زندگی نباتی داشتم، دورانی که زندگی خوابگاهی در شهری دیگر داشتم، پس از همه این دوران‌ها که آخرشان یک لذت و خاطره خوب که شکل‌دهنده‌ی زندگی بودند، باقی ماند، انتخاب کرده‌ام که دوران شیرین و جذاب «به شکل خستگی ناپذیر کار کردن» را داشته باشم و به ازایش خیلی چیزها را که دیگر جزء گزینه‌های قابل انتخاب برای من نیستند، به فراموشی سپرده‌ام. چیزهایی که انتظار می‌رود همه‌ی انسان‌های سالم و عاقل و نرمال در انتخاب‌های زندگی‌شان قرار بدهند.

طبیعت و کلونی‌هایش برای بقا نیازمند اعضایی هستند که به شکل غیرمعمولی و افراطی وظایفی را انجام می‌دهند. در کلونی یک شرکت مدیرعامل باید بیشتر از همه تلاش کند تا ۳۰ نفر بتوانند کاری را با هم انجام بدهند. در کلونی یک شهر باید آتش‌نشان‌ها آسیب ببینند و بمیرند تا آسیب کمتری به جان و مال دیگر افراد کلونی بخورد. در کلونی ایران دویست هزار نفر باید جان‌شان را از دست می‌دادند تا میلیون‌ها نفر بتوانند زندگی روزمره‌شان را داشته باشند. این افرادی که به انتخاب طبیعت کارهای غیرمعمولی را انجام می‌دهند، لطفی در حق دیگران نکرده‌اند، این‌ها گزینه‌ای جز این نداشته‌اند. این‌ها ساخته شده‌اند تا در یک زمان و مکان خاص، تصمیم بگیرند کاری غیرمعمولی کنند و خیال کنند که خودشان تصمیم گرفته‌اند. در بهترین حالت، این‌ها در حق خودشان لطف کرده‌اند که خلاف طبیعت عمل نکرده‌اند.

بله.
و این‌گونه بود که تصمیم گرفتم در معامله زندگی، سال ۹۷ نوشتن را هم مثل خیلی چیزهای دوست‌داشتنی، خواستنی، جذاب و دل‌انگیز دیگری که در زندگی هست، از گزینه‌هایم خارج کنم و به جای آن به خودم فرصت یادگرفتن و کار کردن بیشتری بدهم و به نظر می‌رسد این تصمیم تصمیم خیلی خوبی است. چون حرف و سخن و حکمتی برای عرضه ندارم که جامعه بشری در نبود آن محروم بماند و به قهقرا برود. یک مصداق بارزش همین نوشته‌ای است که وقت شما را برای خواندنش گرفتم، در حالی که محمدرضا شعبانعلی سال‌ها پیش خیلی حکیمانه‌تر «معامله‌ی زندگی» را تشریح کرده بود.
شاید اگر عمری باقی باشد، طبیعت انتخاب کرده باشد که در سال‌های دیگر از چیزهایی که در این سال‌های ننوشتن تجربه می‌کنم، بنویسم.

3 thoughts on “درباره ننوشتن و معامله‌های زندگی

  1. سلام آقای محمدقاسمی
    بنده هر چند هفته یکبار نوشته های شما را دنبال میکردم.خیلی قلم زیبا و روانی دارید، ویژگی منحصر به فردی که توی نوشته های شماس این هست که علاوه بر وجود احساسات و عواطف ،سرشار از تفکر عمیق و پر از تجربه هستند… انگار که سالهاست راه دور و درازی را تجربه کرده باشید و ….
    خیلی از تجربیات مشترک لذت بردم و استدلالهاتونو دوست داشتم..
    ممنونم که با نوشته های زیباتون فرصت فکر کردن به خیلی از موضوعاتی که هر روز در اطراف ما اتفاق میافته و ما به سختی یا آسونی از کنارش میگذشتیم….را فراهم کردید.
    قلمتان مستدام.

  2. یادداشت زیبا و دل‌نشینی بود.
    تا آخر یادداشت را خواندم و امیدوارم بودم راه‌کاری پیدا کنید تا نوشتن از اولویت‌هایتان خارج نشود.
    ولی به هر حال با منطق تصمیم شما بسیار موافقم. اولویت‌ها و تصمیم‌هایی که می‌گیریم، خیلی مهم هستند.
    با اینکه تصمیم گرفته‌اید کم‌تر بنویسید، ولی فید بلاگ شما را به لیست خواندنی‌هایم اضافه کردم که همان یادداشت‌های هر از چندگاهی را از دست ندهم!
    شاد باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *