دیروز دوستم مطلبی از یک همکار قدیمی فرستاد. مطلبی که نویسندهش تلاش کرده بود «تحلیلی» منطقی و منصفانه باشه، اما وزن سوگیریش سنگین بود و قدری هم حرف ناروا داشت. بعد از دیدن این مطلب، به چیزهایی فکر کردم که ما در شبکههای اجتماعی مینویسیم، در تاکسی به بحث میذاریم و در گعدههای دوستی ایراد میکنیم. پرسیدم از خودم که چرا ما در مورد حرفهای خودمون فکر میکنیم کاملا صحیح، منطقی و غیرقابل تردید هستن؟ چرا ما مطالب غیرواقعی رو راحت میپذیریم، تایید میکنیم و در بازنشر و داغ کردنش مشارکت میکنیم؟ قدری فکر کردم و به سرنخهایی که قبلا خونده بودم سر زدم و به یک جمعبندی نسبی برای امروز رسیدم. ته این فکرها خلاصه شد در دو کلمه: پرسشگری و پیشداوری. این دو، شیوههایی هستن که ما برای حرف زدن -یا حتی زندگی کردن- استفاده میکنیم.
«پرسشگر» شک میکنه، صبر میکنه، میکاوه، فکر میکنه، استنباط میکنه، تحلیل میکنه، دوباره میکاوه و میپرسه و روزها میچرخه در این چرخه، تا تصویری نسبی و موقت از واقعیت به دست بیاره. زمانی که این تصویر شکل میگیره، اندک رضایت و آرامشی ایجاد میشه، اما هیجان و سرخوشی نه. و باز در زمانی دیگر، پرسشگر تصویری که ساخته رو با شک تخریب میکنه و باز از نو میکاوه.
«پیشداور» real-time نسخهی قطعی و محکمی میپیچه. آدمها این قاطعیت رو تشویق میکنن، دوپامین پاداش میده و مغز محظوظ و سرخوش، پرونده رو میبنده، تا آمادهی پیچیدن نسخهی بعدی و پاداش بعدی باشه.
چرا پیشداوری راحتتره؟
- پرسشگر بودن فسفر سوزه و مغز ما برای این کارِ پرهزینه تکامل نیافته. مغز ما مستمرا سعی میکنه تصمیمها رو با صرف انرژی کمتر بگیره. تصمیمهای سریع و خودکار.
- مغز حیوانی ما (limbic system) -که اغلب ایشون پشت فرمون رفتارهای ما نشسته- بسیار بهینهاس. با هزینهای کم و سرعتی بالا قضاوت میکنه. ما به طور پیشفرض ناخودآگاهیم و مغز به این ناخودآگاهی تمایل داره، چرا که برای دائما خودآگاه بودن، مغز به چندین تا چند ده برابر انرژی نیاز داره.
چرا شانس دیدهشدن خبرهای پیشداورانه بیشتره؟
- مغز ما برای واکنش به تهدیدات تکامل پیدا کرده. ما با لایک و کامنت، پستهایی رو trend میکنیم که احساسات غلیظی مثل خشم، نفرت، ترس و غم شدید در ما ایجاد میکنن.
- شبکههای اجتماعی کسب و کار هستن و نیازمند ترافیک بیشتر و الگوریتمهاشون برای انگیزش شدید احساسات با محتواهای extreme طراحی شدن.
چرا ما ناخودآگاه و بیغرض سوگیری میکنیم؟
- ژن شجاعت و استقلال رای به فراوانی ژن محافظهکاری و قبیلهگرایی نیست. ما در قبیلهها شانس بقا داشتیم، نه در تنهایی؛ مغز ما اینطور بقا یافت: قبیلههایی رو انتخاب کردیم که شانس بقامونو بیشتر میکردن؛ قبیلهمون رو تقویت میکردیم.
- آدمیزاد به درستی به نوازش و تایید شدن نیاز داره. در مواردی هم این نیاز رشد نامتعارف میکنه و میشه مهرطلبی.
- ما در دام motivated reasoning میافتیم، دچار سوگیری ناخودآگاه میشیم و دادهها رو طوری تفسیر میکنیم که نتیجهی دلخواه ما رو بدن. اون وقت ادعاهای متناقض و irrational به زبان میاریم، بدون اینکه متوجه باشیم.
با این گزارهها میتونیم عینکی به چشم بزنیم و حرفها و پستها رو تحلیل کنیم.
ببینیم نویسنده پرسشگر بوده یا پیشداور؟ از new cortex کند و دردناک استفاده کرده یا از مغز سریع و بدوی؟ چه احساس غلیظی در دلمون داره هممیخوره یا به عبارتی شیب دیده شدن این مطلب با چه اهرمی زیاد شده؟ نویسنده شجاعانه در حال بیان حقیقتی هست؟ یا برای بقا به قبیلهای در حال پناه بردنه؟ یا شاید در حال ارائهی خدمت متقابل به قبیلهش هست؟ آیا نشانهای از همرنگ جماعت شدن و تایید شدن دیده میشه؟ آیا تفسیر سوگیرانهای -خودآگاه یا ناخودآگاه- پشت متن نیست؟
ما غالبا ناخودآگاهیم
و در این ناخودآگاهیِ غیرمغرضانه، قضاوت میکنیم و توهین میکنیم، و حتی به آدمهایی که از نزدیک باهاشون زندگی کردیم و به شرافتشون باور داریم برچسب میزنیم. چرا که این مغز ناخودآگاهِ عزیز، برای بقای ما در تلاشه. این مغز میگه اگر به فلانی که همه فحش میدن فحش ندی، فردا که حکومت عوض بشه بقات -بخونید موقعیت اجتماعی و اقتصادی- در خطره. اگه مطلبی که علیه فلانی نوشته شده رو لایک و ریتوییت نکنی یا خودت دربارهش پست تندی ننویسی، از محبت و حمایت دوستانی که بقای تو رو میتونن تامین کنن -بخونید فرصتهای شغلی رو میتونن بهت پیشنهاد بدن- محروم میشی و از جمعشون مطرود. اینگونه میشه که مغز بدوی ما، در حالی که مغز انسانیمون کاملا خواب و بیخبره، از روی تعقل و انصاف رد میشه و ما ندانسته در حلقهای میافتیم که زمان بیرون اومدن ازش معلوم نیست. گاهی هم تازه وقتی خودآگاه بشیم، مثل کسی که در جوب افتاد و تا خونه شنا کرد، به مسیر قبلی ادامه میدیم.
کل این مطلبی که نوشتم ظاهرا یک مطلب پرسشگرانه و حوصلهسربر بود و ببخشید که نه نوازشی کردم، نه قبیلهای رو ستودم و نه حتی با یک توهین ناقابل، برچسب، ادعای بیاساس و دهنپرکن، افشاگری، و رای قاطع، احساساتی غلیظ در دل شما، و ترشح دوپامینی در مغزتون ایجاد نکردم.
سلام . عالی بود .به نظرم هر چقدر انسان در غرایز متعادل تر و قابل کنترل تر ، ناخودآگاهیِ غیرمغرضانه کمتر ، دیدن و شنیدن همچنان که در واقع هستند محتمل تر . عزیزی میگفت قبل از هر کاری سعی کنید قوای خودتون رو متعادل کنید ضعف و قوت هر کدام از قوای ما میتونه ما رو از واقعیت (یعنی آنچه که هست نه آنگه که لزوما میبنیم و میشنویم ) دور کنه . لذا رسیدن به خودآگاهی ممکنه ولی سخته .
تمام رسانه ها روی همین نقطه ضعف ما سوار هستن و بقای اونها به عدم تعادل ماست .
پیش داوری هایی که از سر ِ ناآگاهی و ندانستن کامل جزئیات انجام میشه (حتی با نیت خیر) ، کل روند ِ مسئله رو تغییر میده و برای رفعش از اذهان عموم چه ها که نباید کرد…
عنوان مطلب هم همین طور است که اگر نخوانیاش فکر میکنی پیشدوارن جذاباند و پرسشگران حوصله سربر