بازطراحی بیمه

ایده‌ی این نوشته وقتی شکل گرفت که می‌خواستیم در شرکت برای سخت‌افزارها بیمه داشته باشیم. بیمه‌ای کم‌هزینه، در عین حال با بیشترین میزان جبران خسارت. در مسیر یافتن، ایراد شکل فعلی بیمه‌ها خودنمایی کرد؛ بیمه‌ها -به طور عام- به‌صرفه نیستند. چون شرکت‌های بیمه حق بیمه‌ها را فقط خرج خسارت نمی‌کنند:

  • هزینه‌ی جبران خسارت
  • هزینه‌های تبلیغات
  • حق مشارکت در فروش
  • تعهد پرداخت سود به سرمایه‌گذاران

این هزینه‌ها با فلسفه‌ی وجودی بیمه -آن‌طور که مشتری می‌خواهد- تعارض دارد. مشتری از بیمه می‌خواهد اگر حادثه‌ای پیش آمد، خسارتش کمینه شود. با این وصف چرا باید هزینه‌های دیگری سربار شود؟ پاسخ صریح‌اش این است که آدم‌ها از ناآگاهی آدم‌ها استفاده می‌کنند. مثلا از ترس آدم‌ها استفاده می‌کنند و یک تصادف با احتمال وقوع پایین، اما گران را (امید ریاضی بالا)، به قیمت کسری از آن خسارت به آدم‌ها می‌فروشند و آدم‌ها هم این را یک معامله‌ی پذیرفتنی تلقی می‌کنند، حتی اگر دو برابر قیمت واقعی بیمه پول داده باشند.

می‌شود گفت اساسا بیمه‌ها نباید شرکت باشند و منطقی نیست که بیمه صنعت باشد. ذات بیمه، به یک نهاد اجتماعی برای مدیریت ریسک‌های زندگی نزدیک است نه به یک صنعتی که بخواهد از گذرگاه خسارت‌های مردم، سود و اشتغال و غیره تولید کند.

از ۶ میلیون پولی که بابت بیمه می‌دهیم، تقریبا ۳ میلیون‌اش زیادی است

اگر دنبال «سود صنعت بیمه در ایران» بگردیم، اعدادی بین ۲۰ تا ۲۵٪ دست‌گیرمان می‌شود. داده‌ای پیدا نکردم ولی فرض کنیم ۲۵٪ هم هزینه‌های شبکه‌ی فروش و تبلیغات باشد، یعنی ما بیمه را ۱۰۰٪ گران‌تر از چیزی که می‌توانست باشد می‌خریم. بیایید این ساختار را تجزیه و ترکیب کنیم.

  • میلیون‌ها نفر بیمه را گران می‌خرند.
  • هزاران نفر در این بازار بیمه، صاحب شغلی می‌شوند.
  • کسری از خریداران بیمه، سهام‌داران بیمه‌ها هم هستند و سودی می‌برند.

از ترکیب گزاره‌های بالا به این قضاوت می‌رسم: صاحبان صنعت بیمه، هزینه‌های زندگی میلیون‌ها نفر را افزایش می‌دهند، تا با به دست آوردن جریان عظیمی از منابع مالی، منافع بزرگی به خودشان برسانند و حالا در کنارش منافع جزئی‌ای هم به سهام‌داران می‌پردازند. علاوه بر این که این سیستم معیوب به شکل روشنی از جیب اکثریت، پول را به جیب یک اقلیت ناچیز هدایت می‌کند، یک چرخه‌ی تقویتی منفی (negative reinforcement loop) بر علیه تعادل هزینه‌های زندگی ایجاد می‌کند. وقتی میلیون‌ها نفر به جای ۳ میلیون حق بیمه، ۶ میلیون بپردازند، این ۳ میلیون اضافه را بالاخره از یک جایی باید تامین کنند (جابجایی بار در سیستم، shifting the burden). راننده تاکسی از مسافرش، معلم از شاگردش، صاحب‌خانه هم از مستاجرش. بعد همین چرخه را ادامه بدهید. همه باید پول بیشتری از همدیگر بگیرند، چون نیاز به پول بیشتر دارند و همه چیز در چرخه‌ی گران‌تر شدن می‌افتد. حالا این چرخه که راه افتاد لزوما با پر شدن چاله‌ی هزینه‌ی بیمه متوقف می‌شود؟ نه! اثرات بعدی هم در راه است:

  • در این دور تسلسل افزایش قیمت‌ها، فرهنگ «به فلان دلیل قیمت رو بالا بردم» شکل می‌گیرد، و کنتور هم نمی‌اندازد. اگر کالای ۱۰۰ تومانی را متاثر از افزایش هزینه‌های زندگی، به درستی ناچار شدم ۱۱۰ تومان بفروشم و جامعه هم ناگزیر این گرانی را پذیرفت، خب اگر طمع کردم و در این فضای غیرشفاف ۱۲۰ یا ۱۳۰ فروختم چه؟ توجیه هم که دارم. می‌اندازم به گردن افزایش هزینه‌ها. مردم هم که امکان یا مجال محاسبه‌ی دقیق گران‌فروشی من را ندارند.
  • علاوه بر این وقتی چرخه‌ی گرانی از سر طمع چند دوری بچرخد و قیمت‌ها به شکل روشنی غیرواقعی بشوند، بین مردم احساس بازنده بودن و بی‌اعتمادی شکل می‌گیرد. و بعد آدم‌هایی هم که نمی‌خواستند بدرفتار باشند، می‌گویند «حالا که کسی با من منصفانه معامله نمی‌کند، من هم بی‌انصاف می‌شوم» و بدین سان چرخه‌ی گرانی باز هم می‌چرخد!
  • بیایید همین جا تمامش کنیم و وارد تاثیرات دیگر این چرخه نشویم. مثلا تعارضات اجتماعی، تاثیرات روانی، حس خوشبختی و شکوفایی، احساس ارزشمندی یا چیزهایی دیگری که به آدمی‌زاد و ارتباطش با محیط زندگی ربط دارد.

با این اوصاف افزایش هزینه‌های زندگی مردم، عاملی است که حرکت دادنش ساده است، اما متوقف کردن‌اش و تخمین تبعاتش نه. پس چنین طراحی‌هایی که علیه عموم مردم کار می‌کنند، شرافت‌مندانه نیستند. هرچند طراحان چنین بنگاه‌هایی، در جامعه آبرو و اعتبار دارند و خودشان را خدمت‌گزار مردم معرفی می‌کنند، اما واقعیت چیز دیگری است.

ایده‌ی یک مدل جایگزین

نهاد بیمه‌ای که:

  • شرکت نیست، سودی نمی‌دهد و زیان هم نمی‌کند.
  • هیچ تبلیغاتی نمی‌کند، هیچ شبکه‌ی فروشی ندارد و حق مشارکت در فروشی نمی‌‌دهد.
  • تنها وظیفه‌اش این است که حق بیمه‌ها را دریافت کند، خسارت‌ها را ارزیابی کند، خسارت‌ها را بپردازد و حق بیمه‌ها را برای آینده پیش‌بینی کند.
  • به نحوی حق بیمه می‌گیرد که همیشه از لحاظ مالی سر به سر باشد.
  • اگر دوره‌های بیمه‌ای یک ساله باشد، هر چند سال یک بار محاسبه می‌کند و اگر خسارت‌های پرداختی کمتر از حق بیمه‌های دریافتی بود، به مردم برمی‌گرداند. بنابراین یک ضربه‌گیر (Buffer) مالی دارد.
  • در هر دوره‌ی بیمه‌ای اگر خسارت‌ها بیش‌تر از حق بیمه‌های دریافتی بود، مابه‌التفاوت را دوباره دریافت می‌کند.

این مدل صنعت بیمه را از بین می‌برد؟

فرض کنیم که ببرد. چه اشکالی دارد؟

در یک رسانه‌ای مطلبی کار شده بود در ستایش افقی‌سازی شهرهای جدید و نکوهش عمودی سازی. یک نفر -احتمالا- از اهالی صنف آسانسور نظر گذاشته بود که «این ایده‌ی خطرناک، صنعت آسانسور کشور را نابود می‌کند!» گویی آدم‌ها قرار بوده در خدمت صنعت آسانسور باشند، نه برعکس. حالا ما اگر یک روز دیدیم خانه‌های افقی ارزان‌تر و دلپذیرتر هستند، تکلیف چیست؟ الزاما باید به خاطر صنعت آسانسور، قید این پیش‌رفت را بزنیم؟ بهتر نیست آن صنعت برود فرصت‌های جدیدی برای خلق ارزش در خانه‌های افقی پیدا کند؟

ماجرای بیمه هم این است؛ بیمه ساخته نشده که آدم‌ها در خدمت‌اش باشند. روزی که دیدیم بیمه به شکل فعلی خوب نیست، روز تغییرش است.

پی‌نوشت: بعد از نوشتن این مطلب به طور اتفاقی با بیمه‌ی تکافلی آشنا شدم. کلیات ایده‌ای که نوشتم بسیار شبیه این نوع بیمه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *